خطاطی

خطاطی
یکی از بچه های بسیج میگفت شب بیستم فروردین بود، وارد حیاط مسجد که شدم دیدم لامپ اطاق تبلیغات روشنه. رفتم و دیدم رضا داره رو چنتا مقوا خطاطی میکنه. رضا خط خوبی داشت و عموما کارای خطاطی بسیج رو رضا انجام میداد.
سلام کردم و پرسیدم داری اخوی داری چی مینویسی؟
گفت چنتا شعر و مطلب درباره شهید و شهادت.
گفتم چی شده؟….خبریه؟ …. کسی دوباره شهید شده؟
همونطور که مینوشت گفت: نه هنوز، دارم مینویسم که اگه نیاز شد آماده داشته باشید و من نیستم دستتون خالی نباشه.
میدونستم فردا عازمه و به شوخی بهش گفتم نکنه برا خودت داری مینویسی؟
یه نگاه کرد و فقط یه لبخند زد و به کارش ادامه داد.
….
وقتی هشت روز بعد خبر شهادتشو آوردن، تو اطاقک تبلیغات چیزی کم نبود و همه چیز رو خودش آماده کرده بود…
(خاطره ای از برادر عزیز مرحوم مرتضی رحمانی)