خاطره
پدر بزرگم تعریف میکردن که مخالف رفتن دایی علیرضا به جبهه بودن به خاطر جثه نحیفی که ایشون داشتن ، از سال های اوایل جنگ هم دایی حسن و دایی پرویز هم به خیل عظیم رزمندگان اعزامی به جبهه ها پیوسته بودن ، با هزار ترفند دایی علیرضا از پدر بزرگم استشهادی جعلی میگیرن به عنوان برگه رضایت سینما ، پدربزرگم بدون آگاهی امضا میکنن ، بعد به نحوی متوجه میشن که دایی علیرضا سرشون کلاه گذاشتن و قراره عصری دایی بنده با نیروهای مسجد اعزام بشن ، حالا حاجی بابا بدو دایی علیرضا بدو به دنبال اتوبوس ، دایی علیرضا طفلک چون لباس به سایز خودشون پیدا نکرده بودن ، با کتونی چینی چند سایز بزرگتر دایی حسنم میخواستن برن که تو همین هول و ولا یکی از لنگهای کتونی از پاشون درمیاد و دایی علیرضا با یک لنگه کتونی میرن داخل اتوبوس ، خدا رحمتشون کنه هم پدربزرگم به رحمت خدا رفتن و هم دایی علیرضا شهید شدن . دایی حسن جانباز شیمیایی هستن و به دلیل تعداد زیاد ترکش داخل بدنشون بین بچه های جبهه و جنگ معروف هستن به حسن دینامیت ، دایی پرویز هم جانباز شدن . روح همه شهدا شاد و امیدوارم ضامن ما گناهکاران این دنیای فانی باشن انشاالله .
سجاد خدابنده : خواهرزاده شهید