زندگینامه شهید حسن بیرامی

شهید حسن بیرامی چناقبلاغی در سال ۱۳۴۳ در یك خانواده مذهبی و مستضعف در دروازه غار تهران به دنیا آمد و از ۴ سالگی وارد مدرسه شد. از كودكی آثار هوش و استعداد فراوانی در او نمایان بود. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و راهنمایی به هنرستان راه یافت و دیپلم خود را گرفت.

او از كودكی پاك و پاكیزه زندگی می‌كرد و در نماز جماعت و جلسه‌های دینی و قرائت قرآن شركت می‌كرد. به طوری كه در هنرستان در مسابقات قرائت قرآن رتبه اول را گرفت و در حین تحصیل و سال‌های خفقان به مذهب و مكتب خویش اهمیت بسزایی می‌داد.

عشق زیاد به اسلام داشت و در راه رسیدن به هدفش كه همان تحقق بخشیدن به آرمان متعالی اسلام بود، لحظه‌ای درنگ نداشت. اوقات بیكاری خود را صرف مطالعه كتاب‌های دینی و قرائت قرآن و حفظ سوره‌های قرآن به طوری كه بیشتر سوره‌های قرآن را حفظ بود. فعالیت اسلامی را اساس كار خود میدانست و از هیچ كوششی فروگذار نمی‌کرد.

تا اینكه انقلاب اسلامی ایران در حال شكل گرفتن بود به رهبری امام امت‌ایشان مرتب در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شركت می‌كرد و شبانه با دوستان خود برای نوشتن دیوار‌ها و چسباندن اعلامیه‌های امام برای آگاهی مردم شركت می‌كرد و یكبار هم به دست مأموریت آن زمان دستگیر شد كه چند روز پس از بازجویی به علت كمی سن آزاد كردند، با این تصور واهی كه از راهش باز دارند ولی او بر كار خویش مصمم‌تر ثابت‌قدم‌تر شد و در تظاهرات ۱۷ شهریور میدان شهدا دست دژخیمان تیر به چانه‌اش اصابت کرد و مجروح شد و روز‌ها در سنگر مدرسه و انجمن اسلامی مدرسه فعالیت داشت و بعدازظهر‌ها در مسجد فاطمیه خزانه درس قرآن می‌داد و شب‌ها در بسیج فعالیت داشت.

او عاشق اسلام و عاشق امام بود. ‌ایشان هوشیارانه خط منافقین را خوانده بود و با آن‌ها شدیداً مبارزه می‌كرد و قبل از ۱۴ اسفند بر علیه بنی‌صدر افشاگری می‌كرد و می‌گفت: بنی‌صدر منافق است و ضد روحانیت عمل می‌كند. او همه جا معلم ما بود و به ما آگاهی می‌داد و واقعاً یك فرد متدین و خوش‌خلق بود و به بزرگان خود احترام می‌گذاشت. او عاشق اسلام و راه حسین(ع) بوده او از اول جنگ در جبهه‌های جنوب و غرب كربلای ایران علیه متجاوزین كافر بعثی می‌جنگید.

در عملیات فتح بستان شركت داشت. او عاشق شهادت بود و می‌گفت: اگر من شهید شدم، زیاد برای من ناراحت نباشید زیرا من انتقام خونم را گرفته‌ام بوسیله نارنجك دستی از پشت خاكریز دشمن حمله كرده بود و ۱۰، ۱۲ نفر را به هلاكت رسانده بود.

در عملیات رمضان شركت داشت و به پا و سرش تركش خورده بود كه پس از مداوا خوب شد. ‌ایشان با آن جرأتی كه در بدنش مانده بود. در پشت جبهه اهواز در جهاد سازندگی كمك می‌كرد تا اینكه در این اواخر به پادگان دوكوهه اعزام و پس از اینكه سه ماه ماندن در آنجا و انتظار عملیات والفجر، عملیات آغاز شد و‌ایشان عاشق‌وار و مشتاقانه در مقدمات عملیات والفجر در دیماه شصت و یک شركت جست كه مفقودالاثر گردید.
پیکر مطهر این شهید در 29 اردیبهشت 1377 کشف و در قطعه 27 گلزارشهدای بهشت زهرا(س) بخاک سپرده شد.