بیستم آبان ۱۳۴۰، در بغداد چشم به جهان گشود. پدرش حاجی و مادرش،صبیحه نام داشت.
شهید فلاح سرباخته در سن کودکی بود که پدرش در ۱۳۵۲/۲/۱۲آسمانی شد و او که یتیم و در سایه مادر بزرگ می شد ، در کنار دیگر برادرانش برای کمک خرجی خانه ابتداء به دستفروشی پرداخت ، او لیف هایی را مادر از الیاف کنف می بافت پیاده تا بازار بزرگ تهران می برد و آنها را می فروخت. او تا سال وقوع انقلاب اسلامی در شغلهایی همچون فروشندگی پیراهن در بازار ، اسباب بازی فروشی دربازار کویتی های تهران ، و ریخته گری و در نهایت به عنوان کارگر ساده به واسطه دایی عزیز و گرامی اش عمران گرداد در انتشارات اقبال مشغول به کار شد.
شهید با روحیه ای که داشت حتی در زمان رژیم پهلوی که خیلی از منکرات آزاد بوده ، او علاقه ی بسیاری به مطالعه کتاب و مخصوصا به وقتی ثابت معین و دائم برای قرائت قرآن داشت ، قاری و سبک مورد علاقه او عبدالباسط محمد عبد الصمد مصری بود. .گاه و بیگاه در خلوت خود یا هنگامی که سرگرم کاری می شد ، قرآن زمزمه می نمود.
اخلاقی نیک ، لبخندی که معمولا روی لبانش نقش می بست ، حتی در مقابل کسانی که به هر دلیل با او تندی می کردند ، بسیار صبور بود و هیچ کس حتی خانواده اش خشم و عصبانیت او را ندیده بودند. دارای خلق و خویی نرم ، و بسیار مهربان بود.
در زمان انقلاب همراه با دیگر مردم در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد. عکس های حضرت امام خمینی(ره) را که به طور مخفیانه در چاپخانه اقبال به چاپ می رسید بخشی از آن توسط شهید بطور مخفیانه شبانگاه که از محل کار به سوی خانه بازمی گشت بر در و دیوار نصب می نمود و آنچه می ماند به برادر کوچک خود می داد تا توزیع کند.
بعد از پیروزی انقلاب به ادامه کار در چاپخانه مشغول بود تا اینکه صفیر جنگ تحمیلی نواخته شد و دشمن بعث بخشهایی از سرزمین را با هجوم خود اشغال نمود. شهید فلاح سرباخته برای ادای وظیفه ی دینی و میهنی با فرمان حضرت امام خمینی (ره) در لباس مقدس سربازی خود را به جبهه های جنگ رسانید و در جبهه های جنوب و جبهه های میانی در کنار دیگر رزمندگان به مصاف دشمن بعث شتافت.
شهید فلاح سرباخته تا پایان خدمت سربازی در لشگر ۱۶ زرهی قزوین در جبهه های جنوب حضور داشت. پس از پایان خدمت در کمترین فاصله زمانی به عضویت سپاه پاسداران در آمده و مجددا در جبهه های جنگ حضور فعال و پر رنگی داشت ، در عملیاتهای متعدد شرکت می نمود، و در زمان غیر عملیات در خطوط جبهه ها حضور داشت.
تا اینکه در عملیات بدر در شرق دجله جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش راکت مجروحیت شدیدی از ناحیه ران و پشت ران قرار گرفت و هنگام انتقال با قایق قبل از رسیدن به اسکله ی خودی در جزیره مجنون که آمبولانسها منتظر انتقال مجروحین بودند. روحش به ملکوت خدا پرواز کرد.
شاهدانی که او را همراهی می کردند ، نقل کردند که پس از مجروحیت شدید فلاح سریعا او را در قایق گذاشته و به سمت عقب جبهه منتقل می کردیم.
بخاطر جراحات شدید او را روی شکمش در کناره قایق خوابانیده بودیم . فلاح بخاطر جثه تنومند و بنیه قوی که داشت دارای هوشیاری کاملی نیز بود، و هیچ کلامی از زبانش جاری نبود جز اینکه زیر لب زمزمه ذکر و مخصوصا صلوات چیزی نمی شنیدیم، به کسی توجه نداشت فقط ذکر خدا و اهلبیت و صلوات زیر لب داشت، صورتش را به یک طرف روی دستانش گذاشته بود، قایقی که آنها را منتقل می کرد کنی در لابلای نیزارها سرگردان شد تا بالاخره مسیر را پیدا کرد نزدیک اسکله تخلیه مجروح که رسیدندبه یکباره فلاح از حالت دمر درازکش بلند می شود و روی زخمهای شدید پشت رانش می نشیند .رو به آسمان بالا می برد هر دو دست خود را رو به آسمان بلند می کند و بعد از ذکر …… با صورت به کف قایق می افتد و روح بزرگش توان ماندن در کالبد کوچکش نداشته به ملکوت اعلی می رود.
کف قایق پر از خون پاکش می شود خونی که با آب هور مخلوط می شود.