روحانی بت اوشانا در خانواده ای آشوری و متدین به دین مسیحیت، در سال ۱۳۴۰ هجری شمسی در شهر کرمان، چشم به جهان گشود.
جانی، در حالی که دو مانده بود سربازی اش تمام بشود در جبهه هورالهویزه یا هورالعظیم که از بزرگترین تالاب های کشور در استان خوزستان است، شهید شد.
اما پیکرش در منطقه دشمن جا و این شهید عزیز مفقودالاثر شد. مادر شهید همیشه در انتظار اوست و چشمش به در و منتظر خبری از برگشت جانی است. جانی از نظر ایمان، اخلاق، درس و دانش، زبان زد دوست و آشنا بود.
روزی یکی از رفقای آشوری جانی در جبهه ، نامه ای از شهید را برای خانواده او آورد. جانی دو روز قبل از شهادتش (۲۱ اسفندماه ۱۳۶۳)، پاکتی به او داد و گفته: «این وصیت نامه من است. این را به خانواده ام برسان». رفیقش مجروح شده بود و نتوانسته بود نامه را برای خانواده شهید بیاورد. اما پس از مدتی هنگامی که نامه را آورد، خانواده شهید نامه را باز کردند. با این جملات شروع شده بود: به نام خدا، خانواده عزیزتر از جانم، هنگامی که این کاغذها را در دست دارید، امیدوارم که حالتان خوب باشد و در کنار هم، آن زندگی خوش و خرمی را که همواره در نظر من بوده است، داشته باشید و از عنایات ایزد یکتا و حضرت عیسی مسیح و حضرت مریم که تنها حامیان مسیحیان، به خصوص خانواده ما می باشند، بهره مند باشید. این سطور را در لحظه های قبل از حرکت، برای بازپس گیری حق و خاک کشورمان به سوی دشمن متجاوز، برایتان مینویسم (مسیح در شب قدر، ۱۹۱:۱۳۹۴ )
پیکر مطهر شهید پس از مراسم مذهبی تشییع و در مزار شهدای آشوری؛ آرامستان ساوراء به خاک سپرده شد.