روحانی شهید سیدحسین هاشمیان در سال ۱۳۴۴ در شهر تهران و در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. پدرش معلم زبان انگلیسی بود و از همان اوان کودکی فرزندانش را به درس خواندن تشویق می کرد. سیدحسین و سیدجواد نیز شاگردان خوبی برای پدر بودند و هر دو مدارج تحصیلی خود را به سرعت طی کردند و برای کنکور دانشگاه نیز امتحان دادند و هر دو قبول شدند.
اما پدر نه تنها معلم آنان بود که معلم اخلاق و بینش و تربیت آنان نیز بود و در کنار درس زندگی، درس بندگی را نیز به فرزندانش آموخته بود. سیدحسین با اینکه در مدرسه شاگرد اول بود و در دانشگاه نیز قبول شد اما ترجیح داد برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و اینگونه به سیر و سلوک معنوی و عرفانی خود برای خوسازی و در نهایت تبلیغ دین خدا گام بردارد.
سید حسین احترام فوق العاده ای به پدر و مادرش می گذاشت و برای آنان هر کاری انجام می داد و هیچگاه پایش را در مقابل آنان دراز نمی کرد. او در عین حال که فردی جدی و منظم و درسخوان بود، اهل شوخی و خنده و مزاح و تفریحات سالم و دینی نیز بود.
همچنین سیدحسین فردی بسیار ساده پوش و ساده زیست بود و بعد از انقلاب همیشه لباس بسیجی می پوشید و می گفت با این لباس می خواهم همیشه به بسیجی بودن خودم افتخار کنم و به همه نشان دهم که ما فرزندان انقلاب و امام خمینی(ره) همیشه آماده جانفشانی برای انقلاب و امام و اسلام هستیم.
سید حسین اهل مطالعه بود و این یکی از بزرگترین درس هایی بود که از پدر گرفته بود و همین ویژگی سیدحسین باعث شده بود از اوضاع و احوال کشور و جهان اطلاع داشته باشد و در رابطه با پیشامدهای تاریخی و حوادثی که در کشور روی می داد، مرجع سوالات دوستان و همرزمانش باشد.
این دانش و آگاهی و بصیرت و معرفت سیدحسین منبع دیگری هم داشت و آن مداومت او بر نماز شب بود. آری او آنچنان بر نماز شب مداومت داشت که این مطلب را هم از سیمای نورانی اش و هم از کلمات پخته و مملو از عشق و عرفانش می توانستی بفهمی.
آخرین باری که می خواست اعزام شود با نگاهش به پدر و مادر نشان داد که دیگر از دنیا و متعلقات آن گذشته و دلش برای دیدار معبود آن چنان اشتیاق دارد که دیگر سر از پا نمی شناسد. برای رفتن خیلی عجله داشت و می خواست هر چه زودتر خودش را به کاروان شهدا برساند.
متاسفانه از این شهید بزرگوار و برادرش هیچ وصیت نامه ای در دست نیست اما خاطرات آنها همچنان برای پدر و مادر و دیگر دوستان روحانی و همرزمانشان زنده است. این خاطرات شیرین باعث چنان انس و علاقه ای بین پدر و مادر با فرزندانشان شده است که گویی آنها را در بیداری مشاهده می کنند و با آنان صحبت می کنند.
پدر معتقد است که بارها سیدحسین و یا سیدجواد عزیزش را در خانه مشاهده کرده و با آنها حرف زده است. حتی هنگامی که به بهشت زهرا و سر مزار آنها می رود گویی به دیدار فرزندانش در خانه آنها می رود و آن چنان با آنان مشغول صحبت کردن و حرف زدن می شود که گویی در مقابلش نشسته اند.
مادر نیز در طول این سال ها انیس و مونسی جز فرزندان خویش نداشته است و هرگاه دلش تنگ می شود به عکس آنها که روی طاقچه خانه است نگاه می کند و با آنان مشغول صحبت می شود. حتی هنگامی که به خرید می رود و یا در بیرون منزل است احساس می کند که فرزندانش در کنارش راه می روند و او را نظاره می کنند.
آری شهیدان زنده اند و همچنان در کنار ما حضور دارند و این همان وعده الهی است که در قرآن مجید فرموده است: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون».
پیکر مطهر این شهید بعد از ۱۴ سال گمنامی در تاریخ 2 بهمن 1372 به خانه برگشت و در قطعه 29 گلزارشهدای بهشت زهرای تهران بخاک سپرده شد.