زندگینامه شهید غلام رضا حیات بخش

شهيد غلامرضا حيات بخش فرزند محمدقاسم در ۱۸ ارديبهشت سال
۱۳۳۹ در شهرستان رامسر ديده به جهان گشود و فرزند اول خانواده بود. خيلى عزيز و
دوست داشتنى بود و در سن ۲ سالگى به اتفاق پدر و مادر نقل مكان كرده و به تهران
رفتند، در سن ۷ سالگى به مدرسه رفته و دوره ابتدايى و راهنمايى  را گذرانده و دوره دبيرستان را در مدرسه “مروى”
تهران گذرانده بود. شهيد غلامرضا صبح ها به مدرسه مى رفت و بعدازظهرها به سر كار
مى رفت تا كمك خرج خانواده اش باشد او خيلى دلسوز و مهربان و سربزيرو صبور بود،
نماز صبح و ظهروشبش هيچوقت قضا نمى شد و هر سال ماه مبارك رمضان را روزه مى گرفت و
خواهرانش را تشويش به نماز و روزه و عبادت مى كرد. در سال ۵۷ بود كه شهيد غلامرضا
سال آخر دبيرستان را مى گذراند مدير مدرسه اعلام كرد كه مجروحين زيادى آوردند بر
عليه شاه خائن قيام كرده اند و به بيمارستان منتقل شدند كسانى كه داوطلبانه
ميخواهند به اين مجروحين خون اهدا كنند خود را به بيمارستان برسانند و به اين
برادران فداكار خون اهدا كنند، از بين همكلاسى هايش غلامرضا فوراً رفت و خود را به
بيمارستان رساند و خون خود را اهدا كرد. رئيس بيمارستان از او خيلپ تشكر كرد و يك كارت
اهدا كننده خون به نامش به او دادند كه اگر لازم بود باز هم خون خود را اهدا كند.

بعد از اخذ ديپلم به سر كار رفت كه جنگ بين ايران و عراق در
گرفت كه شهيد غلامرضا با پدر و مادرش در ميان گذاشت و گفت من خودم را مسؤل مى دانم
كه اينجا بمانم و برادرانم در جبهه بجنگند، مى خواهم به جبهه بروم. پدر و مادرش
گفتند كه هنوز زود است كه بروى و خودت را معرفى كنى
; اما او قبول
نكرد وبالاخره خود را به نظام مقدس سربازى معرفى كرد. سه ماه اول سربازى را در
قوچان وچهل دختر به سر برد آنقدر در هدف تيراندازى مهارت زيادى داشت و دسته خود
اول شد و او را به سِمت سرجوقه و بعد به گروهبان سوم شد. فرمانده اش به او گفت كه
تو تنها پسر خانواده ات هستى پشت جبهه بمان اما او قبول نكرد و گفت من را به خط
مقدم جبهه اعزام كنيد هر چه خدا بخواهد همان مى شود و با اصرار زياد او را به
آبادان اعزام كردند.

۶ ماه در آبادان بود و در پيروزى آبادان هم شركت داشت،
خانواده اش هيچ خبرى از او نداشتند و بعد از ۶ ماه به مرخصى آمد و به ديدار
خانواده اش به تهران آمد و چند روزى هم به شمال خانه پدر بزرگش رفت. در خانه پدر
بزرگش مشغول ناهار خوردن بود كه از مسجد صاحب الزمان رامسر اعلام كردند كه بيمارى
در بيمارستان حال وخيمى دارد و احتياج به خون دارد، شهيد غلامرضا غذاى خود را نيمه
تمام گذاشت و خود را سريع به بيمارستان امام سجاد(ع) رساند و به آن بيمار خون داد
و او را از مرگ نجات داد. آن مرد كه غلامرضا را مى شناخت از او تشكر كرد و آرزوى
سلامتى او را از خداوند بزرگ خواست. بعد از مرخصى دوباره به جبهه رفت و از آبادان
به دزفول و شوش و سوسنگرد و فاو و جبهه هاى ديگر بسر مى برد و بلاخره در ۱۸ اسفند
۱۳۶۱ در جبهه سوسنگرد خون خود را در راه خدا و ميهنش هديه كرد در حالى كه ظهر آن
روز با هموطنان خود مشغول جنگيدن با دشمن بيگانه بودند خمپاره دشمن به سنگر آنها
اصابت كرد و شهيد غلامرضا و ۳تن از همسنگرانش به شهادت رسيدند و چون پرنده اى به سوى پروردگارشان شتافتند.