زندگینامه شهید کامران گنجی

شهید کامران گنجی فرزند آقای کیخسرو و خانم تابنده آذرکیوان در سال ۱۳۳۹ ه.ش در خانواده ای متوسط و مذهبی در کرمان متولد شد.

در حالیکه کامران دو ساله بود پدر که اصالتا از زرتشتیان یزد بود، برای کار به تهران منتقل شد. «کامران دبستان و دوره راهنمایی را در مدرسه عاصمی تهران و مدرسه بابک کرج» سپری کرد و دوره دبیرستان را «در دهخدا کرج و سال آخر را در دبیرستان فیروزبهرام تهران گذراند و در تاریخ ۱۳۵۷ هجری شمسی از آنجا فارغ التحصیل شد». پس از پیروزی انقلاب، کامران برای آنکه تنها مرد خانه بود و پدر نیز از دنیا رفته بود، تصمیم گرفت به کاری مشغول شود و یا به تحصیل ادامه دهد. به نظام وظیفه تهران مراجعه کرد که متوجه شد باید به سربازی اعزام شود. خود را معرفی کرد. چهار ماه دوره آموزشی او را به مشهد فرستادند. یک روز به من تلفن کرد و گفت می خواهند ما را ببرند به سرپل ذهاب. کامران پیش از رفتن چند روزی برای دیدن و خداحافظی به مرخصی آمد. خدایا چقدر پسرم بزرگ شده و به هم رسانده بود. تمام وقت و هر لحظه او را نگاه میکردم و در دلم خدا را شکر می کردم که گرچه همسرم را از دست داده ام اما پسر به این جوانی و رشیدی دارم که بعد از پایان دوره سربازی اش همراه من و تکیه گاه من در زندگی خواهد بود.

 کامران بعد از چند روز از من و خواهرهایش و بقیه خویشان خداحافظی کرد و رفت. چقدر برایم سخت بود. نبود همسرم و دوری پسرم». کامران در حالیکه در دوران سربازی بود، جنگ و دفاع مقدس آغاز شد. کامران دوران دفاع مقدس در حالی که مادر و دو خواهر کوچکش در شهر تنها و بی دفاع بودند و نگران آنها بود، به دفاع از میهن خویش مشغول نبرد با دشمنان بود. مادر شهید از آن دوران و حال و روزش چنین یاد می کند: «یک شب خواب دیدم که پایان دوره سربازی است و شماری از سربازها برگشته اند، هرچه دنبال کامران میگردم او را پیدا نمیکنم. صبح که بیدار شدم سراغ دکه روزنامه فروشی رفتم. روزنامه ای خریدم که نام شهدا را نوشته بودند. تند و تند نام ها را از نظر گذراندم اما کامران را ندیدم. برگشتم باغ محل کارم. به یک باره دیدم در باغ باز شد و برادر و خواهر ودخترم با روسری سفید، وارد باغ شدند. در آنجا بود که خبر شهادت کامران را به من دادند. نمیدانم چه کردم و چگونه این شوک بزرگ را تحمل کردم. 

جسد پسرم را با دیگر شهدا تحویل بهشت زهرا داده بودند. برادرم و خواهرم او را تحویل گرفتند. من را برای مراسم خاکسپاری به قصرفیروزه بردند. در آن جا هم کیشان زیادی از جمله آقای پرویز ملک پور؛ نماینده آن زمان زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی، اعضای انجمن زرتشتیان و چند نفری از بنیاد شهید آمده بودند. مراسم پایان گرفت و من با قلب شکسته و روح ماتم زده به خانه برگشتم. خانه ای که دیگر نه شوهرم در آن بود و نه پسرم!».

مادر شهید با پولی که بنیاد شهید برای شهید بزرگوار کامران تقدیم کرده بود، «باشگاه ورزشی کامران گنجی» را تاسیس کرد. شهرداری نیز کوچه ای که خانه قدیمی خانواده شهید کامران در آن قرار داشت به نام شهید کامران گنجی نام گذاری کرد. از آنجا که پدر شهید نیز اهل خرمشاه يزد بود، یک خیابان اصلی این شهر به نام شهید کامران گنجی نامیده شد. 

یکی از همرزمان شهید کامران نقل کرده است: «با کامران درون ماشین سوار بودیم و در پی ماموریتی میرفتیم که خمپاره ای ما را از ماشین به بیرون پرت کرد. سر کامران به کوه برخورد کرد. با سختی به سمت کامران رفتم. سرش را در بغل گرفتم. او فقط گفت به مادرم بگو ناراحت نباشد».