شهید محسن کمالی دهقان
در روز نهم بهمن ماه سال 1363 در خانواده ای متدین و مذهبی در
حصارک کرج به دنیا آمد. محسن از همان کودکی ، خاص بود، برخلاف سنش
رفتارهای بزرگ منشی از خود نشان میداد. محسنم
بعد از اتمام دبیرستان وارد سپاه شد و به عضویت سپاه قدس درآمد. او از هوش
سرشاری برخوردار بود و فعالیت گسترده ای در پایگاه های فرهنگی، بسیج و مسجد و …داشت
و همین در او روحیه جهادی را پرورانده بود
.
ما
مدتها در خیابان گوهردشت زندگی میکردیم، محسن یکی از فعالین فرهنگی مسجد رجایی شهر
بود و جوانان زیادی را جذب میکرد، در آن محل همه محسن را میشناختند و محسن جایگاه
ویژه ای داشت.
محسن
اردوهای فرهنگی و رزمی بسیاری
برگزار میکرد و از این طریق جوانان زیادی را باخود
همراه میکرد، همه با شروع شدن حمله داعشی به مردم مظلوم و بی پناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت در
قالب مستشار نظامی برای
آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق چندین بار به این دو کشور اعزام شد.
بعد
از اعزام، محسن دیگر آن محسن نبود، مدام از آنجا میگفت و از مظلومیت مردم سوریه حرف
میزد، حتی زمانی هم که پیش ما بود روحش آنجا بود.
محسن مجرد بود چندین بار برایش خانوم های متعهد
زیر نظر گرفته بودم و تا میخواستم با محسن راجع به ازدواج صحبت کنم میدیدم که تمام
فکرش شهادت است، تمام فکر محسن کمک به مردم مظلوم سوریه بود. می گفت: مادر من
معلوم نیست وضعیتم چطور میشود فعلا صبر کن.
محسن
بیشتر حقوقش را صرف خانواده های بی سرپرست میکرد، محله های فقیر نشین کرج محسن را
خوب میشناختن و هنوز هم حقوق محسن صرف خانواده های نیازمند میشود.
یک
روز با محسن به بهشت زهرا رفته بودیم، مادر شهیدی را دیدیم که همسرش نیز به رحمت
خدا رفته بود و فرزندی نداشت، محسن آنقدر پای صحبتش و دردودلش نشست که متوجه شد سقف
منزل آن مادر در اثر باران خراب شده و کسی را ندارد که تعمیرش کند ، محسن برای
تعمیر منزل پیش قدم شد و آن مادر همیشه دعا گوی محسنم بود.
سربرج
که میشود و حقوق محسن را میگیریم با محسنم نجوا میکنم و میگویم این ماه
حقوقت سهم کدام نیازمند میشود؟! خودت آن نیازمند را بفرست ، هر ماه
نیازمندانی می آیند که قبلا هم محسن به آنها کمک میکرده و هنوز هم محسن بانی کمک به فقیران و نیازمندان در این دنیای خاکی است.
محسن
همیشه برای ما منبع خیر و برکت بود ، حالا بعد از شهادتش نیز به فضل خدا ،
بیشتر از قبل باعث خیر و برکت است به گونه ای که خیلی از مشکلات زندگیمان
را محسن حل میکند، نه تنها ما بلکه اقوام و دوستان و آشنایان در پیشگاه
خداوند، خون پاکش را واسطه قرار میدهند و مشکلاتشان حل میشود.
شهادت محسن
یک
روز محسن برای من مصاحبه یک مادر شهیدی را گذاشته بود و گفت مادر میخواهم این
مصاحبه را ببینی، من نیز نگاه میکردم و در فکر فرو رفته بودم که چرا محسن این را
از من میخواهد، ناگهان محسن گفت مامان اگه من هم شهید شدم تو باید قوی باشی و بیصبری و بیتابی نکنی،
خیلی ناراحتی کردم و به او گفتم مادر جان این حرف ها را نزن ، من برای تو آرزوها
دارم، گفت : مامان این سفر آخرین ماموریتم هست و در این سفر حضرت زهرا کمکم میکند که به آرزویم
برسم..
محسن
برای روز موعود لحظه شماری میکرد، ایام عید بود به او پیشنهاد دادیم که
برای سفر تفریحی همراه ما بیاید ، اما قبول نکرد گقت منتظر اعزام به منطقه
هستم و مرتب با مسئولین مربوطه جهت اعزام در تماس بود.
روز
بیست و هفتم 94،عصر پنجشنبه، محسن با تمام رشادت ها و دلاوریهایش در شهر حلب سوریه به شهادت
رسید و پیکر مطهرش در قطعه سیزدهم بهشت سکینه بنا به وصیت خودشان در کنار مادربزرگ
گرامیش به خاک سپرده شد.